خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح



هیس! این یه رازه

راز زندگی

طبیعی است که وقتی کار ها آن طور که تو میخواهی انجام نشوند ناامید میشوی.و راحته که فکر کنی:"من که نمیتونم پس چرا تلاش کنم؟"

 تصاوير زيباسازی TopBloger.com تصاویر زیباسازی وبلاگ

اما مهم نیس تو چقدر از اشتباه کردن می ترسی

یا چقدر ممکن است ناامید شوی

هرگز تسلیم نشو

 

چون اگر تلاش نکنی

 

و به دنبال چیزی که در زندگی میخواهی نروی

اهداف به سوی تو نخواهند آمد

"هیچ چیزی غیر ممکن نیست"

+ چهار شنبه 29 خرداد 1392 ساعت 20:56 بـ ه قـلمـ مت

سلام بچه ها!

من میخوام یکی از تجربه هامو در زمینه ی قانون جذب بهتون بگم..خییییلی جالبههههههههههههه

لطفا برو ادامه ی مطلبببببببببببببببب دو تجربه ی واقعی!!!! اشتباه میکنی نخونی! نصف عمرت بر فناست!

زوووووووووووووووود باش وگرنه از دست میدیاااااااااااااااا

 

 

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

 

 


برچسب‌ها: قانون جذب راز,
... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ چهار شنبه 29 خرداد 1392 ساعت 19:46 بـ ه قـلمـ مت

faghir[WwW.Kamyab.IR]
 مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت 

آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. 

مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.

 روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. 

هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد

 و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم،

 تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و 

یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم . 

یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم.

http://www.barimani89.blogfa.com/

+ چهار شنبه 29 خرداد 1392 ساعت 18:57 بـ ه قـلمـ مت

سسسسسسسسسسسسسسلام تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

وای خیلی خوشحالم نمیتونین حتی تصورشم بکنین یکی از بهترین و مهمترین ارزوهام که حداقل7|8ساله تو ذهنمه و از خدا میخواستم براورده شده برین ادامه تا بگم چیکار کردم که براورده شه تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

منبع=خودم


برچسب‌ها: راز, secret, یه رازه, راه براورده شدن ارزوها,
... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 10:47 بـ ه قـلمـ پت

اگر حق با شماست خشمگین شدن نیازی نیست
و اگر حق با شما نیست ،
هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید. =) 

 

آرزوهایتان را در خاطر مجسم کنید و
به آن شکل زنده ببخشید.
بی گمان صورت تحقق به خود خواهد گرفت....
  

                                   


برچسب‌ها: ارزو, راز, بخشش, حق, چرت و پرت,
+ پنج شنبه 23 خرداد 1392 ساعت 15:35 بـ ه قـلمـ پت

هیس این یه رازه. بدو ادامه تا بگم بهت!

منبع=خودم


برچسب‌ها: راز, هیس این یه رازه, درگوشی, راز موفقیت, انرژی,
... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ چهار شنبه 22 خرداد 1392 ساعت 16:38 بـ ه قـلمـ پت

یه داستان واقعی

بدو بخون


برچسب‌ها: زن, بافندگی, داستان واقعی, حضرت داوود, خدای ظالم, خدای عادل,
... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ چهار شنبه 22 خرداد 1392 ساعت 16:31 بـ ه قـلمـ پت

.
شوالیه ای خطاب به دوستش می گوید:

- بیا تا به سمت کوهی برویم که خداوند در آن زندگی می کند!می خواهم امتحان کنم که او چگونه فقط می تواند دستور داده و هیچ کاری برای سبک تر کردن بار وفشار مسوولیت ما انجام نمی دهد. . . .

دیگری می گوید:

- من هم برای اثبات ایمانم می آیم.

شب هنگام بود که به بلندی آن کوه رسیدند.صدایی در تاریکی شنیدند که می گفت:” بار اسبهایتان را از سنگهای روی زمین پر کنید.”

سوارکار اول می گوید:

-دیدی؟ بعد از این همه سوارکاری و کوهنوردی,او هنوز می خواهد تا بار ما را سنگینتر کند.من هرگز اطاعت نخواهم کرد. .

و سوارکار دوم همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود.

وقتی که از کوه پایین آمدند,سپیده دم شده بود و اولین اشعه های نورخورشید سنگهایی را که شوالیه دوم با خود به همراه آورده بود, روشن نمود.

آنها خالصترین الماسهای دنیا بودند . . .

تصمیمات و تقدیرات الهی اسرار آمیز هستند,اما همیشه به صلاح ما هستند .


برچسب‌ها: داستان ایمان, داستان, ایمان, خدا, اعتماد, اعتماد به خدا,
+ چهار شنبه 22 خرداد 1392 ساعت 16:12 بـ ه قـلمـ پت

 

 

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم ، بر بلندای آن قرار داشت . یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد . بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود .
مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگه دارد تا جوجه به دنیا بیاید . یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد .
جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست . او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی . تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند . عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم .

مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد . اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد .
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سال ها زندگی خروسی ، از دنیا رفت .

تو همانی که می اندیشی ، هر گاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویاهایت برو و به یاوه های مرغ و خروس های اطرافت فکر نکن .

 
 

برچسب‌ها: قانون جذب, راز,
+ سه شنبه 21 خرداد 1392 ساعت 17:42 بـ ه قـلمـ مت


طراح : صـ♥ـدفــ